برای ملاقات خدا آمدی
– کمال مطلوب ما چیست؟
خداوند از ما چه خواسته است؟
خداوند برای ما یک مقصدی مشخص کرده است:
ای انسان تو کوشش کننده هستی به سوی خدایت تا به ملاقات خدا بروی!
این نهایت مقصدی است که خداوند برای انسان مشخص کرده است. رجوع به سوی خدا، رسیدن به خدا، رسیدن به لقاء خداوند. این مقصدی است که خداوند برای ما مشخص فرموده است. برای رسیدن به این مقصد ما ابزاری نیاز داریم. به ما چشم داده است، گوش داده است، دست داده است، فکر داده، عقل داده، قلب داده، خیال داده و همه این حواس ظاهری و باطنی را در اختیار ما قرار داده است برای اینکه ما از این ابزار استفاده کنیم و به آن مقصد عالی برسیم. از چشم و گوش خودمان برای رفتن به این مسیر استفاده کنیم. از زبان خودمان برای رفتن به این مسیر استفاده کنیم، از همه اعضای بدن خودمان استفاده کنیم تا برویم و به ملاقات خداوند برسیم.
يَا أَيُّهَا الإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاَقِيهِ
علم مورد نیاز برای کمال انسان و حیوان
خداوند علم مورد نیاز برای رسیدن به کمال مطلوب را به ما داده است[1].
علم رفتن به سمت خودش را در ۲ مرحله به ما داده است. بالاخره علم هم نیاز است. من باید بدانم که از این ابزار چگونه استفاده کنم ؟ بنابراین علم مورد نیاز را به ما داده است. علم فطری رفتن به سوی خودش را وقتی ما را خلق میکرد آن را در عمق وجود ما قرار داده است. به این دو آیه توجه فرمایید:
خداوند به انسان فجور و تقوایش را الهام کرد[2]
خداوند به زنبور عسل وحی کرد کجا خانه بگیر و از گلها استفاده کن و عسل درست کن و …[3]
خداوند فجور و تقوا را به انسان الهام کرد. گفت این خوب است و این بد است. فجور و تقوا را به الهام درون ما قرار داده است. لطفا دقت کنید این موضوع خیلی مهمی است. خداوند علم رسیدن به آن مقصدی را که عالیترین مقصد است برای یک موجود، یعنی عالیترین مرتبه کمال برای یک موجود را به الهام درون آن موجود قرار داده است. خداوند این علم را در فطرت آن موجود قرار داده است.
خداوند علم رسیدن به عالی ترین مقصد هر موجودی را به الهام در وجود او نهاده است
به دو آیه بالا وقتی توجه کنید، مشخص است که برای هر موجود علم مورد نیاز برای کمال او و عالی ترین مقصد او را در فطرت او قرار داده است. برای زنبور عسل میفرماید وحی کردیم و برای انسان میفرماید الهام کردیم. در فطرت او قرار داده است یعنی با خمیره وجود او سرشته است. یعنی این علم را در خمیره وجود تو قرار دادیم. ولی دقت کنید که در مورد زنبور عسل میفرماید علم به خانه سازی و غذا درست کردن را وحی کردیم. علومی که مربوط به جسم است را به او وحی کرده است. چگونه غذا درست کند و چگونه خانه درست کند. عالیترین کمال حیوان این است که جسم را بتواند به آرامش و آسایش برساند. پس عالیترین کمال برای حیوان کمال جسمانی است. بنابراین زنبور عسل این علم را جایی یاد نگرفته است و درون خودش علم مورد نیاز برای کمال خودش را دارد.
وقتی یک زنبور عسل باغ گلی را پیدا کرده است و به کندو باز میگردد آدرس آن باغ گل را با نوع پرواز خودش و زاویه چرخشی که انجام میدهد به دیگران نشان میدهد. اشکالی در هوا ایجاد میکند که هم جهت باغ گل را نشان میدهد و هم فاصله آن باغ گل با کندو را مشخص میکند. قواعد ریاضی جالبی در نحوه پرواز و حرکت زنبور عسل هست که دانشمندان توانستهاند آن را کشف کنند. با حرکت و چرخشی که انجام میدهد به زنبورهای دیگر میآموزد که یک باغ گل هست در چند کلیومتری اینجا و در کدام جهت قرار دارد. زنبور عسل این علم را درون خودش به وحی میداند. مورچهها هم داستان جالبی دارند که خداوند میفرماید اینها را به وحی به ایشان آموخته است. اوحی ربک الی النحل.
ولی در انسان علم فطری را میفرماید علم به فجور و تقوا است. فالهمها فجورها و تقواها. خداوند علم به فجور و تقوا را به الهام به انسان یاد داده است. از اینجا مشخص میشود کمال انسان جسمانی نیست. انسان در باطن خودش فجور و تقوایش را میداند. در باطن خودش میتواند بفهمد که من چگونه حرکت کنم که به لقاء خداوند برسم. چگونه حرکت کنم که این نفس را تصفیه کنم.
و نفس و ما سواها ، فالهمها فجورها و تقواها[4]
و سوگند به نفس و آنکه آن را نیکو و تصفیه کرد، پس فجور و تقوی را به او الهام کرد[5]
این نفس را به گونهای قرار داد که اگر در یک سیر روحانی و در یک حرکت جوهری قرار بگیرد برود و به ملاقات خداوند برسد. یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه – تو کوشش میتوانی بکنی تا به ملاقات خداوند برسی. یک نفس، یک روحی خداوند در اختیار ما قرار داده است که با این روح ما میتوانیم به خداوند برسیم. مساله مهم این است که ما باید بدانیم چه چیزهایی نفس ما را از سیر به سوی الله و لقاء الله باز میدارد و چه چیزهایی نفس ما را کمک میکند تا بالا برویم. چیزهایی هست که ما را کمک میکند و میبرد و صعود میدهد به سوی خدا و یک چیزهایی هست که مانع است. باید اینها را بدانیم. و این علم به الهام به ما داده شده است. فالهمها فجورها و تقواها. فجور نفس را بهت یاد دادم، یعنی آن موانعی که روح تو را از حرکت به سوی خدا باز میدارد و تقوی نفس را هم به تو یاد دادم. یعنی آن عواملی که تو را در سیر الی الله کمک میکند. همه اینها را به الهام در تو یاد دادهام.
پس از اینجا معلوم میشود علومی که مربوط به جسم است عالیترین مرتبه کمال انسان نیست. این نکته را دقت کنید و من این نکته را با تامل در دو آیه بالا دریافتم و جای دیگری این مطلب را پیدا نمیکنید. شما هم در این ۲ آیه تامل کنید. این ۲ آیا در قرآن هست که یکی درباره حیوان و دیگری درباره انسان است. علم فطری و علم بدون معلم و استاد را میفرماید به او یاد دادیم و در مورد حیوان این علم برای خانه سازی و تغذیه است ولی در مورد انسان این علم در خصوص فجور و تقوی است.
این وحی و الهام هر دو کنایه از این است که ما این علم را در خمیره وجود تو سرشتهایم. یعنی با گِل وجودت قاطی کردهایم. یعنی این علم از بین رفتنی نیست. یه موقع کوزهگر کوزه را میسازد و بعد روی آن را رنگ میزند. این رنگ ممکن است از بین برود ولی یک زمانی کوزهگر رنگ را در همان گِل اولیه میریزد و کوزه را میسازد و در کوره میپزد و این رنگ دیگر از بین رفتنی نیست.
علوم کسبی کمال انسان نیستند
بنابراین آن علومی که انسان باید برود از مدرسه و استاد و کتاب یاد بگیرد، این علوم کمال واقعی انسان نیستند. هر علمی که نیاز به تعلیم دارد، هر علمی که انسان محتاج به یاد گرفتن باشد، اینها کمال انسان نیستند. علومی که مربوط به کمال واقعی انسان است، علم فجور و تقوی است.
- فجور : علم به موانعی که روح انسان را از حرکت به سوی خدا باز میدارد
- تقوی : علمی که انسان را در سیر الی الله پیش می برد
فقط این ۲ علم را برای رسیدن به کمال مطلوب نیاز داری که درون تو هست. خداوند عادل است و مهربان است و آن علومی را که لازمه زندگی تو است درون فطرت تو قرار داده است. همانگونه که در زنبور عسل علم به کمال مطلوب را قرار داده است در انسان هم این علم را قرار داده است. کمال واقعی انسان رسیدن به لقاء الله است و این علم را در درون خودش دارد. کمال مطلوب انسان رفتن به عالم اسماء الله است، اتحاد با اسماء الله است، شناور شدن در عالم اسماء الله است. پس دانستیم :
علمی که نیاز به کسب، تعلیم، کتاب، مدرسه و استاد دارد، کمال واقعی انسان نیست !
انبیا و پیامبران الهی برای چه آمدند؟!
اگر علمی که برای کمال روحانی نیاز هست درون من است پس پیامبران الهی برای چه آمدهآند؟! اگر انسان از درون خودش راه رفتن به سوی خدا را میداند، پس چرا انبیاء آمدند ؟؟ کتابهای آسمانی برای چه است ؟ چرا زنبور عسل پیغمبر و کتاب آسمانی ندارد ؟ پاسخ این است که حیوانات از فطرت خودشان خارج نمیشوند. حیوانات موجوداتی یک بعدی هستند. یک وجود جسمانی هستند. روح دارند ولی روح حیوانات آنچنان قوی نیست و جسم مهم است. یک نفس حیوانی هستند و موجوداتی یک طبقه هستند. موجوداتی یک اشکوبه هستند. ولی انسان یک موجود دو اشکوبه است. انسان یک وجود دو طبقه است.
گفتم ز کجایی تو ؟ تسخر ز و گفت ای جان ! نیمیم ز ترکستان ، نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل ، نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا ، نیمیم همه دردانه
بنابراین انسان یک موجود دو بعدی و دو طبقه است. نیمی لب دریا و آب و گل است و نیمی دیگر همه دُردانه است، نیمی از آب و گل است و نیمی از جان و دل است. یک بُعد وجود انسان ملکوت است و یک بُعد دیگر وجود انسان مُلک است. یک بُعد وجود انسان حیوانی است و بعد دیگر وجود انسان روحانی و الهی است. نفخت فیه من روحی، آن روح خدایی است که در انسان دمیده شده است.
ولی انسانها به این خاطر که در این دنیا بیشتر با آن بُعد حیوانی و جسمانی و دنیایی وجود خود مشغول هستند از آن بُعد روحانی خود غافل میشوند. این بعد جسمانی و حیوانی حجاب آن بُعد روحانی و آن نفس الهی انسان شده است. بنابراین انسانها آن علوم الهامی و الهی را فراموش میکنند. خداوند به این خاطر از باب امتنان و منّت پیغمبران را میفرستند. البته میتوانست نفرستد. میتوانست بگوید من این علوم را درون تو گذاشتم ولی تو رفتی به سمت حیوانیت وجود خودت. ولی خداوند برای یادآوری پیغمبران را فرستاده است. بنابراین میفرماید قرآن « ذکر » است. یعنی قرآن یادآوری است.
یعنی تمام قرآن را تو میدانی. همه قرآن در وجود تو هست. نه تنها ظاهر و الفاظ قرآن را میدانی بلکه باطن قرآن را هم تو میدانی. پس چرا یادت نیست و چرا نمیدانی ؟! حجاب نفس حیوانی است که مانع شده است. از بس حواس ما به جسم و پرداختن به نیازها و خواهشهای جسمانی است. نیازها و لذتهای جسم، ما را از آن قرآن وجود غافل کرده است. این جسم حجاب روح الهی شده است و روی آن دانستهها و علومی که خداوند در روح ما قرار داده است را پوشانده است. پس ما علوم الهامی خودمان را فراموش کردهایم. ولی زنبور عسل فراموش نکرده است. زنبور عسل یک بُعدی است و همان بعد حیوانیت خودش را دارد.
ولی انسان به همین دلیل دو بُعدی بودن و اینکه بُعد حیوانی او در این دنیا غلبه دارد، آن علوم را فراموش کرده است. تو به دنبال رفع نیازهای جسم هستی، اینکه برای خودت خانهای فراهم کنی، همسری اختیار کنی، ماشین بخری، مقامی به دست بیاوری، علمی یاد بگیری، مدرک بگیری، درآمدی داشته باشی، بچه بیاوری و امور بچهها را رسیدگی کنی و … اینها همه باعث شده است که تو از آن روح الهی خودت در حجاب قرار بگیری. پس آن علومی که خداوند به الهام درون تو قرار داده است را فراموش کردی.
قرآن و انبیاء الهی آمدند تا به یاد تو بیاورند. این نیست که خداوند بخواهد قرآن را به تو یاد بدهد ! تو قرآن را بلدی و فقط باید به یاد بیاوری. پیامبر آمد تا آن را دوباره به یاد تو بیاورد. پس اگر بتوانی به عمق وجود خودت و به قلب خودت مراجعه کنی این علوم آنجا هست. همانگونه که انبیا همینگونه رفتند و آن علوم را درون خودشان یافتند.
موسی تورات را از درون خودش آورد
حضرت موسی هشت سال یا ده سال میرود در کوه طور و چوپانی میکند. در خلوت کوه طور و در زیر نظر شیخ خودش حضرت شعیب کار میکند و ریاضت میکشد و به جایی میرسد که از درون خودش حجابها را بر میدارد و مدام جلو میرود و جلو میرود تا اینکه می رسد به آن مرتبه مطلق وجود خودش به آن روح الهی درون خودش و از خداوند ندای یا موسی انی انا الله را می شنود. و میرود در باطن خودش و آن کوه انانیت را متلاشی میکند و الواح را از آنجا دریافت میکند.
نکته مهم این است که بدانی اینکه حضرت موسی رفت به کوه طور و خداوند بر کوه تجلی کرد و آن کوه مندک شد و موسی از حال رفت و … اینها همه اتفاقاتی هستند که در درون خود موسی اتفاق میافتند و البته یک ظهور خارجی هم دارد. دقت کن که خیلی مشغول مسایل ظاهری و اتفاقات بیرونی نشوی و بدانی که اینها اتفاقاتی هستند که در باطن موسی به وقوع میپیوندد و آنچه در بیرون هست ظهور اتفاقات درونی هستند.
این که موسی رفت به کوه طور و در آنجا چهل روز ریاضت کشید و عبادت کرد و روزه گرفت و خودش را آماده کرد که الواح را دریافت کند، به خداوند گفت میخواهم تو را ببینم، و خداوند فرمود هرگز مرا نخواهی دید، ولی به کوه نگاه کن اگر کوه سر جایش ایستاد مرا خواهی دید، و خداوند بر کوه تجلّی کرد و کوه متلاشی شد، و موسی غش کرد و … اینها در واقع تغییراتی هستند که در درون موسی اتفاق میافتند و ظهورات خارجی هم دارد.
در انسانهای کامل مواردی که در بیرون اتفاق میافتد در واقع ظهور بیرونی اتفاقاتی است که درون ایشان اتفاق میافتد. وقتی که حضرت محمد (ص) رسول خدا به معراج میرود و در سیر معراج به مقام جبرئیل میرسد و به مقام نفس کل عالم میرسد، آن مقام نفس کل در زندگی او به صورت حضرت فاطمه زهرا (س) ظاهر میشود[6]. در واقع حضرت فاطمه (س) مظهر مقام جبرئیلی روح پیغمبر است. یعنی آن اتفاقی که درون روح پیغمبر واقع شده است و به مقام جبرئیل که نفس کل عالم است رسیده است، در دنیای بیرون تجلّی میکند و میشود حضرت فاطمه زهرا (س). چیزهایی که در بیرون اتفاق میافتند تجلّی مسایلی است که درون روح پیغمبر اتفاق میافتند.
بنابراین اینکه حضرت موسی به کوه طور میرود و آنجا چهل روز عبادت میکند و بعد از چهل روز میگوید خدایا میخواهم تو را ببینم و خداوند گفت هرگز من را نمیبینی و سپس فرمود اگر کوه بر جای خود ماند و … در اینجا است که نفس موسی آماده است، بعد از چهل روز ریاضت و عبادت نفس موسی آماده شد برای اینکه یک تجلّی قهاری و تجلی اسم العزیز بر موسی ظاهر میشود و آن کوه انانیت و آن کوه منیت نفس موسی را متلاشی می کند. آن حیوان نفس در موسی متلاشی میشود.
چو سلطان عزّت علم بر کَشد جهان سر به جیب عدم در کشد
وقتی که حیوان نفس در موسی متلاشی شد و کوه منیّت موسی فرو ریخت خداوند الواح را به او داد. یعنی موسی در درون خودش به علم تورات دست پیدا کرد. موسی در درون وجود خودش الواح را پیدا میکند. این کوه که در بیرون متلاشی شد، مظهر بیرونی آن جبل انانیت و کوه منیّت نفس موسی است. وقتی موسی خواست وارد آن وادی مقدس شود و هوا سرد بود و به همسر خودش گفت شما اینجا منتظر باشید تا من برای شما پارهای از آن آتش را بیاورم، و در آن وادی خداوند به او گفت آن دو لنگه کفش خودت را در بیاور.
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً
خداوند به موسی گفت کفشهایت را دربیاور که تو در وادی مقدس طوی هستی. کفشهایت را در بیاور یعنی از ثنویّت خارج شو. از دوبینی و از اینکه خودت را ببینی و خدا را ببینی خارج شو، اینجا دوتا وجود ندارد. اگر میخواهی به نزد من بیایی و به وادی مقدس توحید وارد شوی باید کفشهایت را در بیاوری. نعلیک یا دو لنگ کفش نشانه دوییت و دو بینی انسان است که خودش را میبیند و خدا را هم میبیند. پس گفت : فاخلع نعلیک ، یعنی از ثنویت خارج شو و به وادی توحید وارد شو. به کوه طور هم که در آمد تجلی کرد و آن کوه انانیت او را متلاشی کرد. بنابراین وجود موسی یک وجود صاف شد، وجودی شد که فقط توحید محض است. وجودی شد که وحدت بر او حاکم است. اکنون موسی آماده دریافت الواح شد. حالا در درون خودش به علم تورات دست پیدا کرد و ظهور خارجی علم تورات آن الواحی بود که در بیرون خداوند به او داد.
بنابراین اگر انسان بتواند به این مقام برسد که نفس حیوانی خودش را کنار بزند، همانگونه که به ابراهیم گفت بچه خودت را بکش، یعنی آن تعلق اعظم را بکش، یعنی آن نفس حیوانی را بکش، پس اگر انسان بتواند با صیقل زدن به وجود خودش از آن نفس حیوانی و از آن جبل انانیت و آن کوه منیّت خودش بگذرد، میتواند به آن علوم الهی که خداوند به الهام درون او قرار داده است دست پیدا کند. خداوند برای انسانهایی که نتوانستند از راه صیقل زدن و منهدم کردن کوه منیّت خود پیش بروند پیغمبر را فرستاده است. پیغمبر آمده است و او برای شما آن علم را بازگو میکند و به شما یادآوری میکند آن علوم الهی که خداوند در درون شما به الهام قرار داده است. حرفهای پیغمبر همان علمی است که شما میدانید و در درون خودتان دارید ولی فراموش کردهاید.
[1] مقامات حضرت زهرا (س) ، محرم سال ۹۱ ، جلسه سوم
https://t.me/moraveji_sabzevari/155
[2] وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ۷ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا – شمس ۸
[3] وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ – نحل ۶۸
[4] وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ۷ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا – شمس ۷ و ۸
[5] قسم به شمس و پرتوهای نورش و قسم به قمر هنگامی که برآمد و به روز هنگامی که جلا داد و به شب هنگامی که پوشاند و قسم به آسمان و آنکه بنایش کرد و قسم به زمین و آنکه پهنش کرد و قسم به نفس و آنکه سوایش کرد و الهام کرد فجور و تقوایش را که یقینا به فلاح رسید آنکه تزکیه کرد – سوره مبارک شمس آیات ۱ تا ۱۰
[6] رجوع کنید به جلسه هفتم شرح مقامات حضرت زهرا ( س )
https://t.me/moravej_tohid_archive/441
[7] سلطان عزّت قوی ترین مرتبه اسم العزیز است
